توجه ! برای مشاهده تصاویر موجود در تمامی پست های این وبلاگ در اندازه بـزرگ و قالب اصلی روی آن کلیک کنیـد

۱۵ اسفند ۱۳۹۵

همهمه درک ِ لکنت دار






باران می آمد
تندتر که شد 
من سر کوچه مان رسیده بودم
نشستم داخل ماشین تا از تندی باران بکاهد 
سی دی ماشین را هم روشن کردم . 
دونوازی پیانو و ساز شروع کردند به هماغوشی 
مثل باران که با شیشه ماشینم رفتار میکرد 
یا بهش حال میداد و غبار از صورتش میزدود

چشمم افتاد به مردی که در باران از ته کوچه می آمد
و بسیار آهسته و متین می آمد
من خیلی وقت است که زیر باران نرفته ام
شرشر باران که هیچوقت

چشمانم رد راه مردی را  گرفت که از پشت من گذشت
برگشتم تا دو باره ببینمش
همانطور در زیر باران به آرامی راه میرفت
مرد ِ بارانی با بارانی اش در تاریکی کوچه گم شد
مرد رفته بود و من زیر غوغای ساز و پیانو ، 
ساز شده بودم ، عجیب کوک
و بارانی که خود را 
با شیهه هایی غریب به شیشه و سقف میکوبید
و صدایم میکرد بلند

 میگفت انگار 
وقت باران باید زیر باران رفت آقا !
خیس باران شد
خیس ِعشقی که در سر هیچ کوچه ای نیست الان 
انگار نبوده است از ازل
چرا چنین نبود ؟  یا بود ، یا نبود اصلن

دیرت شده است پسر ؟!
خیلی گذشته است ؟! 

بعضی چیزها در زیر باران یاد آدم می افتد .
یادم آمد شنیده بودم 
رنگین کمان سهم کسانی است که تا آخرین لحظه زیر باران می‌مانند
ولی رنگین کمانی در کار نبود 
چرا چنین نبود و یا بود ، نبود اصلن

زیر باران ایستادم .
خیس رنگین کمان قطره باران ، به روی شیشه ماشین این بار.
زیر باران مرد دیگری با موتورسیکلت و بآرامی از پشت سرم گذشت
در دو سوی جهان
تنها دو چشم من
بدگمانی میکرد
کلمات آوا ندارند
یک همهمه بود از فهم  لکنت دار

14 اسفند95 - بی هیچ یک نقطه ویرایش حتا

هیچ نظری موجود نیست:

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...